شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- رابطۀ بین مشروعیت و کارآیی در یک نظام سیاسی از اهمیت حیاتی برخوردار است؛ چرا که وجود یا فقدان یکی، در درازمدت میتواند به رشد یا از دست رفتن دیگری منجر شود. احتمالاً لیپست اولین شخصی بود که به طور اخص رابطۀ بین مشروعیت و کارآیی را تجزیه و تحلیل کرد و گفت: «ثبات یک رژیم به رابطۀ بین این دو مفهوم بستگی دارد»، لیپست سودمندی را عملکرد حقیقی و واقعی حکومت یا برآورده شدن کارویژههای اساسی حکومت توسط نظام تعریف میکند، در هنگام مواجهه با بحران کارآیی، (مانند فشار اقتصادی) ثبات رژیم تا حد بسیار زیادی به مقدار مشروعیتی که دارد، بستگی خواهد داشت.
این مطلب در نمودار لیپست، که در آن پویایی مشروعیت و کارآیی نشان داده شده است، دیده میشود. اگر رژیمی خویشتن را در خانه A بیابد، درجۀ بالایی از مشروعیت و کارآیی را داراست که در لحظۀ بحران از خانۀ A به خانۀ B حرکت مینماید که نشاندهندۀ از دست رفتن کارآیی ولی حفظ مشروعیت است. سپس زمانی که بحران برطرف میشود، به جای اصلی خویش (یعنی خانۀ A) باز میگردد.
این ایده که، «زمانی که مشروعیت به دست آمده قابل حفظ و نگهداری است»، توسط دیگران نیز مورد بحث قرار گرفته است. برای مثال اکشتاین تأیید میکند که مشروعیت، انبانی از حمایت را موجب میشود که همکاری اتباع و شهروندان را حتی در زمان سیاستهای کاملاً ناخشنودکننده و نامناسب، تضمین مینماید. مشروعیت منبعی از حسننیت را خلق میکند. مقامات و دستاندرکاران در موقع مشکل و سختی میتوانند روی آن حساب کنند و به طور قابل توجهی تمایل و اشتیاق مردم را برای تحمل کمبودها و نقایص کارآیی را افزایش میدهد. در مقابل، اگر رژیمی خویش را در خانۀ C بیابد، با درجۀ بالایی از کارآیی اما درجۀ کمی از مشروعیت و به یک بحران کارآیی، رژیم مورد نظر را از خانۀ C به خانۀ D حرکت خواهد داد که در آن موقع رژیم احتمالاً ساقط خواهد شد.
ارتباط بین این دو مفهوم از طریق تجزیه و تحلیل نمونههای تاریخی نیز قابل درک و فهم است. در زمان رکود عظیم سال 1930، بحران بزرگ در کارآیی، اقتصاد کشورهای اروپایی و ایالات متحده را به طور جدی تحت تأثیر قرار داد. ما میتوانیم آثار فشار بر روی ایالات متحده و بریتانیا را،که از درجۀ بالایی از مشروعیت برخوردار بودند، با آثار فشار بر روی آلمان و اتریش، که از درجۀ پایینی از مشروعیت بهرهمند، مقایسه کنیم. بحران کارآیی در دو کشور «آمریکا و بریتانیا» حرکتها و جنبشهای ضددموکراتیک را تشویق نکرد و مشروعیت رژیم را به زیر سؤال نبرد. مردم تقاضای تغییر در رهبری (نه رژیم) را نمودند، اما بحران کارآیی در آلمان و اتریش به سقوط رژیم دموکراتیک انجامید. همانطور که توسط کالتفلایتر نشان داده شده است، نرخ بیکاری و رأی دادن به حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی) به شکلی تنگاتنگ به هم مرتبط بودند.
همچنین از آنجا که کارآیی در درازمدت میتواند به رژیم، شانس مشروعیتسازی بدهد، حرکت از خانۀ C به خانۀ A نیز امکانپذیر است. حاکمان سنگاپور، کره جنوبی و تایوان به واسطه موفقیت اقتصادیشان از مشروعیت کافی، که در نهایت آنان را قادر به انجام انتخابات آزاد ساخت، برخوردار شدهاند. اما مشهورترین مثالها، ژاپن و جمهوری فدرال آلمان هستند که در آنها دموکراسی در زمان اشغال نظامی و در فضایی از شک و تردید متولد شد. معجزات اقتصادی این دو رژیم فقدان مطلق مشروعیت و حقارت و خواری ملی را به حد مشروعترین دموکراسی کثرتگرا، ارتقاء داد.
در همین زمان، اضمحلال و سقوط یک غول عظیمالجثه10 را نه به خاطر شکست نظامی، بلکه به خاطر شکست در کارآیی، شاهد هستیم. اتحاد جماهیر شوروی نه تنها برای دهههای متمادی یک ایدئولوژی انقلابی داشت، بلکه از ظرفیت اقتصادی برای نفوذ و کنترل جامعه در یک سرزمین وسیع و نسبتاً ثروتمند و غنی برخوردار بود. سقوط نظام کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اقمار اروپای شرقی آن کشور از 1989 نشان داد که چگونه عدم کارآیی و بیکفایتی اقتصادی یک کشور میتواند مشروعیت آن کشور را ویران سازد.
نقش بازیگران در فرایند مشروعیتسازی
نقش روشنفکران در فرایند مشروعیتسازی توجه بسیاری از نویسندگان را به خود جلب کرده است. وقتی که برگزیدگان روشنفکر به رژیمی اعتماد دارند، آینده خویشبینانهای برای آن رژیم قابل پیشبینی است و برعکس. کرین برینتون در تجزیه و تحلیل مقایسهای عوامل مشترک در حرکتهای انقلابی انگلستان، ایالات متحده زمان جرج واشنگتن، فرانسه در سال 1789 و روسیه در سال 1917، بر اهمیت اقدامات روشنفکران که باعث گسترش نظارت جدید به بخش بزرگی از جامعه و در نتیجه بحران مشروعیت گردید، تأکید مینماید. دیگر اقشار اجتماعی (مانند طبقه کارگر در تجزیه و تحلیل مارکسیستی) نیز جلبنظر نمودهاند. روحانیون ادیان مختلف نیز نقش مهمی را مثلاً در گذشته در کشورهای پروتستان و اخیراً توسط الهیات رهایی بخش در بعضی از کشورهای آمریکای لاتین، بازی کردهاند. در سه دهۀ گذشته، ارتش، عمدهترین عامل مشروعیتزدایی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه بوده است. امروز بسیاری از رژیمهای اقتدارطلب جهان به ویژه در آفریقا و آسیا، به دست افسران نظامی (و نه غیرنظامیان) اداره میشوند.
به طور خلاصه، فشارهای موجود بر روی مشروعیت و از دست رفتن اعتماد را میتوان بعضاً توسط امر حکمران و ادارۀ جامعه تبییه کرد. مشکل در مملکت دارای دو نوع است: یا حکومت با انبوهی از تقاضاها از سوی جامعهای بسیار پیچیده ـ همانند آنچه که در دموکراسیهای پیشرفته معروف به دولت رفاه در جریان است ـ رو به روست، یا به خاطر اینکه دولت از لحاظ اقتصادی بسیار ضعیف است و از [نظر] منابع مورد احتیاج برای تحت تأثیر قرار دادن جامعه (به جز کشورهای صادرکننده نفت) دچار کمبود میباشد، [لذا] خوب انجام وظیفه نمیکند.
در دموکراسیهای پیشرفته از دست رفتن اعتماد به نهادها و یا حاکمان و در نتیجه انتقاد و خردهگیری سیاسی از این حقیقت ناشی میشود که حاکمان باید تحت نظر مستقیم و همیشگی مردم و ملت (خویش) به اخذ تصمیم بپردازند.11 مردم در یک رژیم مشروع حق انتقاد کردن دارند. حاکمان در رژیمهای اقتداری و اقتدارطلب کشورهای در حال توسعه با مشکلات مختلفی روبهرو هستند. ضعف آنان از تقاضاهای زیاد ناشی نمیشود، بلکه ناشی از کمبود منابع در دسترس است.
قدرت، مشروعیت، اعتماد و کارآیی معانی یکسانی در لندن و جاکارتا، یا در واشنگتن و قاهره ندارند. ممکن است که میل به قرار دادن این مفاهیم در تعاریفی با اعتبار جهانی، حاصل قومیتگرایی فرهنگ غربی باشد.
منبع: basirat.ir
|